چهارشنبه 17 فروردین 1401
فقط اومدم که بگم همه چیز واقعا کانکشنه و کانکشن همه چیزه؛ و من در حالی به این نتیجه رسیدم که ساعت هشت صبح وقتی من در جنوب کشور زیر باد کولر و زیر رو تختی نو و گرم و نرمم خواب بودم یک مردی در تهران رفته دم در خونه ی عمه ی دوست دوران دبیرستان من که یک بسته ای رو تحویل بده که خودش از مرد دیگه ای تحویل گرفته که اون مرد قبل از این که در تهران بسته رو به این مرد تحویل بده در تورنتو بوده و قبل تر از اون در ونکوور بسته رو از مرد دیگه ای تحویل گرفته.
حالا بسته دست عمه ی دوست دوران دبیرستان منه و قراره عمه خانم بسته رو برای دوست من که در اراک زندگی میکنه و درس میخونه ارسال کنه تا دوست من بسته رو با پست وقتی که به کیش رفتم برای من ارسال کنه..
همه ی این ها برای اینکه هدیه ی مردی از ونکوور به دست من برسه...
و حالا تنها چیزی که من بهش فکر می کنم ایرپاد های گرون قیمتی که به زودی قراره به دستم برسه نیست بلکه رد انگشت های اون روی ایرپادهاست و متاسفانه از فکر اینکه اون این هارو لمس کرده بیرون نمیام...
به زودی در کیش، صبح های خیلی زود از خونه بیرون میزنم و "رد انگشت هات" رو به گوشهام می آویزم و می دوم و موزیک گوش میدم؛ کاری که خیلی خیلی خیلی خیلی وقت پیش ها باهم زیاد انجام می دادیم؛ موزیک گوش میکردیم و حالمون خوب بود.
ایشالا که همیشه حالت خوب باشه ❤️