تردید
این تابستون، تقریبا با یک ماه تاخیر برگشتم خونه. به بهانه مسابقه ی شطرنجی که در شهر دانشجوییم برگزار می شد؛ این چیزیه که انقدر تکرار کردم که خودم هم باورم شد ولی در حقیقت میدونم که شاید بیشتر موندن و هر روز رفتن به جایی که نه تنها مسابقه شطرنج اونجا برگزار می شد که از قضا محل کار اون هم بود چیزی رو تغییر بده. گاهی فقط یک ملاقات کوتاه، رد و بدل شدن یک سلام، یک نگاه، میتونه خیلی چیزا رو تغییر بده. ولی این اتفاق نیفتاد. هرچند که تا روز آخر و یا حتی آخرین ساعات قبل از پرواز تلاش کردم. نشد.
توی مسابقه شطرنج هم با 5 باخت، 1 مساوی و 3 برد نتیجه درخشانی نگرفتم.
حالا دوباره برگشتم پشت میزم در خانه پدری و نمی تونم تشخیص بدم که کدوم یک بیشتر اذیتم میکنه؛ معدل شش ترم اولم که بالای 17 نیست، GPAم که دیگه هیچ وقت قرار نیست 3.7 از 4 باشه، یا نبودن اون.
شاید بیش از 10 سال اخیر زندگیم منتظر این روزها بودم. روزهایی که بالاخره به جای فکر و خیال و رویاپردازی، یک اقدام عملی از دستم بربیاد برای رفتن. زبان، مقاله، در آوردن لیست دانشگاه ها و...
حالا که به روزهایی که به معنای واقعی کلمه "تمام عمرم" منتظرشون بودم رسیدم، به اون دیالوگ انیمیشن Soul فکر میکنم. ماهی جوانی که به یک ماهی سالخورده رسید و گفت من دنبال جایی می گردم که بهش میگن اقیانوس. ماهی سالخورده میگه " این همون جاییه که همین الان درش هستی." ماهی جوان میگه:" این؟ این که آبه. من دنبال اقیانوس می گردم."
چقد عاشق اسم وبلاگتون شدم :)