28 بهمن1400.در ستایش " یک سطح دیگه"
یکشنبه 24 بهمن پاسپورتم اومد. شنبه روز اول ترم 2 دانشگاه و جلسه اول کلاس دست فرمونم بود. دو سه هفته دیگه دارم میرم سفر.
در حرکتم و این آرومم میکنه. هرچند که نه با سرعت دلخواه .. ولی در حرکتم. درجا زدن طی دو سال گذشته خیلی دردناک بود...
توی یکی از قسمت های اخیر this is us، وقتی "دیژا" به دوستش میگه چرا انقدر بهم ریخته ای ؟ در جوابش گفت "میدونستم هاروارد شوخی نیست، ولی اینا اصلا تو یه سطح دیگه هستن و مدام دارن درس می خونن، امروز مقاله می نویسن، فردا امتحان میدن، روز بعدی دوباره مقاله بعدی و من همزمان هم دارم با درس کار می کنم و..."
نسیم نوشته بود: این جمله " کل اینجا اصلا یه سطح دیگه ست" خیلی منو به فکر فرو برد. من کاری به دانشگاهش نداشتم، به این فکر کردم که بعضی وقت ها ما فکر می کنیم داریم خیلی تلاش می کنیم و چقدر کارهای سختی انجام میدیم ولی بعد می بینی یه سری از آدم ها دارن تو یه سطح دیگه تلاش می کنن و چه سختی های بیشتری رو تحمل می کنن ولی دست از تلاش برنمیدارن، اصلا انگار تو یه دنیای دیگه هستن و نمیدونن خستگی یعنی چی..."
یاد پسری افتادم که مدتیه دنبالش می کنم؛ دانشجوی دکترای مهندسی زیست پزشکی شاخه بیومکانیک در آمریکاست و با اینکه خیلی وقته واحداش تموم شده اما دو ساله همینجوری به قول خودش " عشقی" کلاس برمیداره و خودشو میندازه تو دردسر!( چه کلاس برداره چه نه همچنان مجبوره تو دانشگاه باشه چون نمیدونم روی تزش داره کار میکنه یا روی یک پروژه تحقیقاتی یا یه همچین چیزی... ) و علاوه بر این مربی بدنسازی و کارشناس تمرینات مقاومتیه و درخصوص فیتنس وتغذیه مطالعه جدی و تخصصی داره و توی پیجش مباحث مختلف این دو زمینه رو با رویکرد علمی میشکافه و دربارشون می نویسه. توی پیجش اگه اسکرول کنی مدام با تصویرهایی مشابه تصویر بالا رو به رو میشی. هر دو هفته یکبار برای کل دو هفته آینده آشپزی می کنه و در ظروفی مشابه اونچه که در تصویر دیده میشه توی فریزر نگهداری می کنه تا با این کار لازم نباشه هر روز برای فکر کردن به اینکه " حالا چی درست کنم ؟؟" و تهیه غذا انرژی صرف کنه.( اگه در خصوص این شیوه تهیه غذا دوست دارید بیشتر بدونید میتونید توی گوگل و یوتیوب عبارت meal prep رو سرچ کنید.) نه تنها کالری بلکه میزان کربوهیدرات ، پروتئین ، چربی و قند وعده های غذاییش رو با جزئیات باور نکردنی محاسبه و با توجه به وزن و قد و میزان فعالیتش تنظیم میکنه.
چند وقت پیش تو یکی از استوری هاش نوشته بود که کنترل فریزر داشت از دستش در می رفت مثلا یک غذایی میرفت اون ته و سه ماه یادش می رفت. بنابراین برای حلش یک سیستم انبارداری راه انداخته :
و چون تمام این ها کافی نیست ! گیتار الکتریک هم داره یادمیگیره..
جند وقت پیش هم از اون جایی که علاقه وصف ناپذیری به قهوه داشت تصمیم گرفت یک ورکشاپ تخصصی در مورد قهوه و نحوه درست دم کردنش شرکت کنه و اینکه مثلا هر نوع قهوه چه طعمی میده اگر با فلان میزان فشار و آب فلان درجه دم بکشه و حالا مثلا اگه دمای این آب چند درجه این ور یا اون ورتر بشه چه تفاوتی رخ میده و اطلاعات بسیار تخصصی دیگه ای که به لحاظ کارآمد بودن در دنیای واقعی شاید مشابه انتگرال سه گانه باشن.
و یا مثلا اخیرا برای شرکت در یک کنفرانس علمی به ایالت دیگه ای در آمریکا رفته بود و هر روز صبح زود از خواب بیدار می شد و یک روز درمیون از باشگاه محل اقامت و روز بعد از استخرش استفاده می کرد و بعد دوش می گرفت و صبحانه و قهوه می خورد و توی سخنرانی ها شرکت می کرد و بعد در تایم استراحت ظهر به جای اینکه مثل بقیه از این فرصت استفاده کنه و بخوابه، می رفت و دور دریاچه ای که در نزدیکی محل برگذاری کنفرانس بود می دوید یا دوچرخه سواری می کرد تا میزان فعالیتش رو بتونه بالا نگه داره و اثر ارائه های طولانی ای که صرفا مجبوره در اون ها ساکن بنشینه رو خنثی کنه.
یا حتی چند وقت پیش از اونجایی که میزان مصرف قهوه ش در طول روز زیاد بود تصمیم گرفت یک برنامه پایتون بنویسه تا بتونه بررسی کنه وقتی که میخوابه چه میزان قهوه همچنان در بدنش هست ! برنامه ای که نوشته خروجی رو به صورت یک نمودار نشون میده و خیلی چیز جالبیه.
این آدم برای من تعریف دقیق و کامل عبارت نکست لوله.
من خودم رو در این سطح با ایشون مقایسه نمی کنم . مثلا نمی گم چرا من نمیتونم برای محاسبه میزان قهوه ای که در سیستمم تا آخر شب باقی می مونه یک برنامه پایتون بنویسم ولی مثلا باعث میشه فکر کنم که چرا دو روز پیش که کمی زودتر در محل برگذاری کلاس عملی رانندگی حاضر شدم و مجبور بودم منتظر بایستم به جاش از فرصت استفاده نکردم و در اون مسیر قدم نزدم ؟ چی شد که تصمیم گرفتم فقط یک گوشه بایستم ؟ چرا از کلاس های ادبیات و نگارش دبیرستان برای تقویت دایره لغات و مهارت نوشتنم استفاده نکردم ؟ چرا ریاضی رو خوب نخوندم که حالا اینجا توی دانشگاه بخواد دوباره یقمو بگیره ؟ چرا اسکواش و شطرنج رو جدی تر پیگیری نکردم ؟ چرا عمیق زندگی نکردم ..؟
عمیق زندگی کردن. این تمام چیزیه که میخوام.
یک مدت کوتاهی نخواهم بود؛ خیلی غمگین و البته خشمگینم. نه بابت پیاده روی نکردن و کلاس نگارش و این ها... نه.
بابت داس بابای رومینا که امروز شده قمه ی شوهر مونا که قبلتر هم اسید بود بر روی صورت زن ها.
احساس دِین می کنم. احساس میکنم نباید اجازه بدم حتی لحظه ای از این زندگی " عمیق" نباشه. چون من میتونستم مونا باشم ولی نبودم و زنده هستم و این زندگی نباید عمیق نباشه...
چون من میتونستم مونا باشم ولی نبودم ولی خب کی می دونه ؟ شاید نفر بعدی من باشم.
اونقدری که من با این پست همذاتپنداری میکنم، با هیچ چیز دیگهای نمیکنم. منم ایشون رو دنبال میکنم، از خیلی وقت پیش و از وقتی که پیج قبلیشون رو داشتن. اصلا همیشه در عجبم از اطلاعاتش و سبک زندگیش. این چیزهایی که نوشتین هم همیشه گوشه ذهنم بوده، حتی اون پست نسیم و حرفای مالیک، خیلی عجیبه. انگار همه فکرام رو نوشته باشی :)