28 آذر 1400. I feel trapped in my body
برای بار هزارم روی "ارسال مطلب جدید" کلیک کردم و برای بار هزارم بلافاصله ذهنم به یک صفحه کاملا سفید مبدل شد. ولی این بار برخلاف نهصد و نود و نه بار قبل، تصمیم گرفتم فقط شروع کنم و اولین کلمه ای که به ذهنم می رسه رو تایپ کنم و اجازه بدم که انگشتام خودشون کلمات بعدی رو یکی پس از دیگری پشت سر هم ردیف کنن. دارم به این آلبوم گوش میدم؛ اگه شماهم مثل من موزیک هایی با فضای دارک ، اتمسفریک و رمزآلود رو می پسندید و از اینکه گوش بدین ببینید خواننده از چی داره حرف می زنه متنفرید چون واقعا خسته اید از حرفای آدما و آدمای پرحرف و به جاش آواز بی جان و حزن آلود زنی از اعماق جنگلی خیس و مه آلود در صبح سردی که انگار سایر ساکنین زمین، شب قبل خوابیدند و هیچکدوم بعد از طلوع افتاب بیدار نشدن رو ترجیح میدین؛ از دستش ندید.
اگر هم که هیچ کدوم از این ها شمارو کنجکاو نکرد؛ حداقل این سه ترک رو از دست ندید: Inertia & Disslove me & A pristine lie, a pristine light
.
"پر از حرفم ولی کلمه ندارم. " این جمله رو اولین بار توی وبلاگ غزال خوندم ( متاسفانه مطمئن نیستم...). و بعد از اون، بارها در موقعیت های مختلف به یاد آوردمش و به این فکر کردم که چه جمله ی خوبی برای توصیف حال مبهم اکثر روزهام. کوتاه و دقیق. کاملا دقیق.
دیشب خواب دیدم که مادرم دست خواهر 10 ساله ام رو گرفته و داره برای چکاپ سلامت پرده ب.کارت می بره مطب ماما؛ کاری که وقتی 12 ساله بودم با من کرد. صبح بیدار شدم و بغلش کردم و بی حواس زمزمه کردم "خوابتو دیدم.." پرسید چی دیدی و من در مقابل چشم های کنجکاوش لبخند زدم و گفتم "یادم نمیاد..."
.
طبق عادت قدیمی، که چون لپ تاپ مال بابام بود و نمی تونستم یک فایل word درست کنم و توش یادداشت کنم و بعد هم با فراغ بال سیو کنم می اومدم اینجا و توی پیش نویس ها حرفام رو می زدم؛ قریب به یک ماه پیش یه پیش نویس درست کردم و عنوانش رو گذاشتم "دلایلی برای مهاجرت" و همون دقایق اول هم دو مورد بسیار مهم رو توش یادداشت کردم و با خودم قرار گذاشتم که تا روزی که از اینجا فرار می کنم بهش سر بزنم و هر دلیلی که به ذهنم می رسه رو بهش اضافه کنم . اما الان یک ماهه که حتی دست و دلم به باز کردنش نرفته. فقط طی همین مدتی که این فایل به وجود اومده ، حداقل سه زن سر "غیرت" ، به دست اطرافیانشون به قتل رسیدن...
و من حتی دلم نمیخواد که این پیش نویس رو باز کنم و جمله قبل رو توش کپی پیست کنم چون میدونم به محض باز کردنش هجوم تصاویر و اخبار دردناک و خاطرات تاریک به ذهنم، حالم رو بد می کنه...
شاید از اولش هم ایده ی خوبی نبود. ولی فقط خواستم این کارو بکنم که اگه روزی موفق شدم از اینجا برم، گذر زمان دردی که کشیدم رو از یادم نبره.
.
اصلا آیا میتونم از اینجا برم ...؟
چند هفته پیش دیدم که توی توییتر یک نفر که دانشجوی دکترای مهندسی پزشکی در آمریکا هست نوشته بود :" اگر تصمیم گرفتید برید دانشگاه حتما خوب درس بخونید. تا همین دو سال پیش معدل لیسانسم داشت ضربه می زد بهم. به اینا که جو میدن که اگر می خواستی درس بخونی خب پشت کنکور می موندی گوش ندید. واقعا درس بخونید."
یک نفر هم همین توییت رو کوت کرده بود و نوشته بود :" اگه یک معدل واقعا مهم باشه اون معدل لیسانسه و منم تا همین یکی دو سال پیش هنوز افسوسش رو می خوردم. واسه اپلای و مهاجرت تحصیلی هم که به جرات میشه گفت یگانه فاکتور مهمه. گوش به حرف اینایی که با کول مآبی می خوان ته دلتون رو خالی کنن ندید، همین یه بار فرصت دارید که خوب درس بخونید !"
و من سر این دوتا توییت یک پنیک اتک داشتم. بلافاصله بعد از خوندنشون این باور مثل بذری در ذهنم کاشته شد که "من قرار نیست معدل خوبی داشته باشم. هیچکس با این معدل به من پذیرش یا در بهترین حالت فاند نمیده و من نمیتونم از اینجا برم." جمله ی پرسشی نبود ! که آیا میتونم معدل خوبی به دست بیارم ..؟ نه! "من قرار نیست معدل خوبی داشته باشم نقطه سر خط."
کی باورش میشه ؟ در هفته های آغازین ترم 1 نشستم و برای معدل خوبی که قرار نیست در نهایت نصیبم بشه گریه کردم...
شروع کردم به گشتن توی نت و خوندن رزومه افرادی که با معدل پایین کارشناسی موفق شدن مهاجرت کنن و متوجه شدم که همشون یک نقطه مشترک دارن و اونم اینه که بعد از کارشناسی ، کارشناسی ارشد هم خوندن و معدل کارشناسی ارشدشون بالا بوده !و بعد نشستم و از تصور اینکه دو سال بیشتر هم بمونم فوق لیسانس بخونم گریه کردم.
کار به جایی رسید که پیام دادم به احسان و چون اخیرا توی کانادا یک شرکت ثبت کرده بهش گفتم من ازت انتظار دارم که اگه نتونستم تحصیلی بیام، استخدامم کنی تا با ویزای کاری بیام (: و بعد چون که حس کردم به واسطه صحبت کردن باهاش حالم بهتره به شوخی ادامه دادم " باید یه نامه بنویسی و بگی من به نبوغ این فرد احتیاج دارم بهش ویزا بدین..."
دوتایی باهم به نبوغی که نتونسته یه لیسانس با معدل قابل قبول بگیره خندیدیم و بهم گفت " یه کاریش می کنیم ." ...
.
ولی آره . اوضاع متاسفانه خیلی خوب نیست.
سلام. چه جمله خوبی نوشته شده در وبلاگ غزاله. سعی میکنم ازش داستان شش کلمهای در بیارم.
اصلاً خودش شش کلمست دقت کردم!