24 مهر 1400. روز اول
قصد داشتم روز اول دانشگاه صبح زود بیدار بشم، ورزش کنم ، مدیتیت کنم ، بدوم ، طلوع آفتابو تماشا کنم ، ژورنال بنویسم ، دوش بگیرم و قهوم رو آماده کنم و قبل از شروع کلاس یکم به کارام برسم. ولی خب .. وقتی 2 صبح بخوابی همچین انتظاری مضحکه طبعا.
از کل برنامه بالا فقط موفق شدم قهوم رو آماده کنم.
کلاس اول " مبانی کامپیوتر و برنامه سازی" و کلاس دوم " فیزیک 1 " به دلیل آپدیت نشدن سامانه برگذار نشد.
کلاس سوم البته برگذار شد؛ ریاضیات گسسته. هیچ وقت در تمام عمرم از برگذاری یک کلاس، اون هم ریاضی ! تا این حد خوشحال نشده بودم.
استادمون آدم دقیق و با دیسیپلینی به نظر میرسه. کارشناسی و کارشناسی ارشد رو در مونترال کانادا خونده و دکترا رو در امریکا. مدتی هم در امریکا توی دانشگاه تدریس می کرده. از الان حتی تعداد کوییز هایی که قراره بگیره و اینکه در هر کوییز از چه مبحثی سوال طرح میشه و چند نمره داره و نحوه ارزیابی در پایان ترم به چه شکل هستش رو تعیین کرده. یه جدول درست کرده بود و تمام اینهارو با جزئیات نوشته بود . و خب من خیلی لذت بردم حقیقتا...
هیچ صفتی در این دنیا به اندازه دیسیپلین برای من خوشایند و ارزشمند نیست؛ چیزی که متاسفانه در حال حاضر خودم به شدت فاقدش هستم...
داشتم به "میم" میگفتم که خیلی احساس overwhelmed بودن میکنم؛ هنوز حتی کلاسا شروع نشده و حس میکنم بی نهایت سرم شلوغه و خیلی چیزا هست که باید باهم منیج کنم...
میخوام صبح زود بیدار شدن، ورزش کردن ، درس خوندن ، کتاب رفرنس انگلیسی در حیطه هر درس خوندن و خلاصه نویسی کردن،مقاله نویسی یادگرفتن و مقاله خوندن و ریسرچ کردن، زبان خوندن، ارزهای دیجیتال یادگرفتن، برنامه نویسی یادگرفتن، فیلم دیدن، کتاب غیردرسی خوندن، پادکست گوش دادن و هزارو یک چیز دیگه رو تو برنامم داشته باشم.
خلاصه کمی گیجم ولی باید درست کنم این وضعیت رو هرچه زودتر. نمیخوام ترم تموم بشه و ببینم که همچنان دارم دور خودم می چرخم...
به "میم" گفتم که حس میکنم به یک منتور نیاز دارم؛ کسی که قبل از من این درسو خونده و مسیر مدنظر من رو طی کرده ( که البته همچین کسی وجود نداره تقریبا..) ، کسی که کمکم کنه یکم از گیجی دربیام، اولویت هام رو بهم یادآوری کنه، تبعات هر تصمیم رو برام بشکافه ، کمکم کنه راه درستم رو پیدا کنم و در طی مسیر همراهم باشه ...
احسان با کمی اغماض می تونست احتمالا منتور خوبی باشه؛ولی به جاش تصمیم گرفت سر اینکه بهش گفتم "بابابزرگ" باهام قهر کنه خرس گنده...
پ.ن1: متن رو پست کردم و رفتم توی وبلاگ یک دور از روش خوندم؛ وسط متن ناگهان از خودم پرسیدم این منم ...؟ این دختری که داره از استاد ، کوییز و کلاس اول ، کلاس دوم ، نحوه ارزیابی پایان ترم حرف می زنه منم ؟ من دانشجو شدم ..؟ من کی دانشجو شدم ؟
و حقیقتا اشک ریختم...
همین خرسای گنده از همه بی درک ترن. ایش