من سالها منتظر این روزها بودم . از زمانی که به یاد میارم ...
سالهای اخیر ، کم کم داشتم شک می کردم به اینکه اصلا هیچ وقت همچین روزی از راه برسه.. فکر میکردم حتی اگر بلاخره اتفاق بیفته ، انقدر آروم و نامحسوس رخ میده که من متوجه نخواهم شد ؛ و بعد مثلا یک روز که شاید زنی 40 و اندی ساله و مادر دو کودک هستم ناگهان چشم باز کنم و ببینم مدت هات که اون آرامش ، و آزادی عملی که از کودکی در انتظارش بودم رو داشتم ( و شاید حتی از دستش هم دادم .. ) و حواسم نیست.
اما نه .. همه چیز به شکل واضح و محسوسی در حال عوض شدنه و این خوشحالم می کنه .
تقریبا سه هفته پیش وقتی حوالی ساعت چهار صبح ، توی تخت غلت می زدم و از فکر برنامه های بیشمارم برای دهه ی 20 زندگیم خوابم نمی برد .. یاد سال گذشته همین موقع افتادم . سال گذشته آخر اون هفته ،در تاریخ جمعه 30 ام مرداد ماه ، برای اولین بار کنکور می دادم ، اون هم در حالی که حتی به یک پاراگراف از یک درس از یک فصل از یکی از کتاب های زیست ( یا شیمی ، یا ریاضی ، یا فیزیک ، دینی ، ادبیات ، عربی .. ) مسلط نبودم ..و ای کاش که فقط همین بود .
بعد از 6 سال تحصیل آبرومندانه در مدرسه تیزهوشان ، اون هم در حالی که هیچ وقت معدلی کمتر از 19 در کارنامه ام ندیده بودم ؛ 4 درس رو در طی امتحانات نهایی خرداد ماه مردود شده بودم . 4 درسِ زیست ، شیمی ، ریاضی و فیزیک .
4 درسی که حالا باید در روزهای مقارن با کنکور دوباره امتحان می دادم .
خیلی خوب یادمه .. فیزیک اولین امتحانم بود در تاریخ 25 مرداد ماه و من مثلا دو هفته یا نهایتا 16 - 17 روز قبل از امتحان متوجه این موضوع شده بودم . قبل از اون با اینکه از مردود شدنم مطلع بودم اما هیچ تلاشی برای خوندن دروس نکرده بودم چون فکر میکردم که " امتحانات شهریور ماه " منطقا باید در شهریور ماه برگذار بشه ..
بعد از امتحان فیزیک ، 30 ام مرداد ماه کنکور داشتم و بعد از اون در تاریخ 2 شهریور ماه ، به فاصله 2 روز از کنکور ، امتحان شیمی و در تاریخ 4 شهریور ماه ، به فاصله 2 روز از امتحان شیمی ، امتحان ریاضی و نهایتا 11 شهریور زیست .
هنوز حس استیصال بعد از امتحان فیزیک رو خیلی خوب به یاد میارم . از طرفی .. امتحان فیزیک خیلی خوب پیش نرفته بود و از طرفی هم نمیدونستم در این 4 روز باقی مونده به کنکور ، برای امتحان شیمی بخونم یا امتحان ریاضی ؟ یا شاید اصلا کمی لغت ادبیات بخونم و گرامر زبان رو مرور کنم بلکه دو تا تست درست توی کنکور بزنم و کمی آبرو داری کنم ...
ای کاش ای کاش ای کاش میتونستم برگردم .. لیای 18 ساله ی سردرگم رو محکم در آغوش بگیرم و کنار گوشش زمزمه کنم که نگران نباش عزیزکم .. سال بعد ، درست همین روزها تهران خواهی بود .. شهری که دوستش داری . 5 شهریور ماه ، ساعت هشت جمعه شب پرواز خواهی داشت . تنها و فقط با " ر" . این اولین سفر تنهایی تو و " ر" خواهد بود .9 روز بسیار خاطره انگیز در پیش رو خواهی داشت . به تازگی پروسه انتخاب رشته رو به اتمام رسوندی و پر از شوق و ذوق و امیدی و در برابرت بیشمار مسیر و گزینه و انتخاب های هیجان انگیز خواهی دید .
بهش میگم 6 شهریور ماه ، درست دو روز بعد از سالگرد امتحان نحسِ ریاضی ای که نه تنها در خرداد پاس نکردی که حتی در شهریور هم پاس نخواهی کرد و به دی ماه موکول میشه و همین یک امتحان، تورو به جای فارغ التحصیل تیزهوشان ، فارغ التحصیل مدرسه بزرگسالان میکنه ... درست ساعت 8 شب با "شین" تنها توی ماشین خواهی بود ، در حالی که "تصویر" شادمهر پخش میشه و اون رانندگی می کنه و تو به درخت های زیبای خیابون ولیعصر نگاه خواهی کرد . درخت هایی که تا قبل از این وصفش رو فقط شنیده بودی و عکساشو فقط دیده بودی ..
چند دقیقه بعد باغ فردوس خواهی بود و بعدش هم موزه سینما ، همونجایی که یه گوشَش تلویزیون معروف " به جاش کتاب بخونیم " وجود داره ..
توی کافه ویونا با شین خواهی نشت .. میز بغلی دوتا دختر هم سن و سال خودت خواهند بود ، 18، 19 ، 20 یا نهایتا 21 ساله...شال هردو افتاده و پاهاشون رو روی هم انداخته ان و سیگار می کشن و با ذوق حرف میزنن و بی مهابا می خندن ... اونجا شاید برای اولین بار احساسِ " دختر شهرستانی " بودن بهت دست بده ولی به هر روی ، تصویر فوق العاده زیباییه و تو از تماشاش سیر نخواهی شد . تصویر دو دختر آزاد و رها و خوشحال .
شین آمریکانو سفارش میده و تو فلت وایت ؛ قبلا امتحانش نکردی ولی چون هرچقدر منو رو بالا پایین کردی به طرز غریبی لاته به چشمت نخورد ، حدس زدی که فلت وایت تقریبا یک چیزی تو همون مایه ها باشه .. و خواهد بود.
عزیزکم ، درست در سالگرد امتحان نحس ریاضی با شین قهوه خواهید خورد و از کامپیوتر حرف خواهید زد. تو از نگرانی هات خواهی گفت و اون از تجربیاتش ...
برای لیای 18 ساله غمگینم از خوشمزه ترین مرغ سوخاری دنیا ، از ممد استیک ، مغازه ی برند کفش موردعلاقش که کاملا اتفاقی توی آ.اس. پ خواهد دید از بام لند و چیتگر خواهم گفت ، از کیک نسکافه و گردو تولد زن عمو ، از دست گل آبی ، سفید و بنفش ، نان سحر ، کوروش مال ، از خوشمزه ترین شیر پسته شکلات دنیا که بعد از دو ساعت پیاده روی تنهایی توی کوچه پس کوچه های تهران با پای خونی به خاطر کفش نامناسب خواهد خورد ، از آخرین کاپوچینو توی فرودگاه مهرآباد و مکالمات پر از امید با " ر" ... از 9 روز زیبا و پر خاطره خواهم گفت .
من بهت قول میدم عزیزم ... همه چیز به طرز امیدوار کننده ای بهتر خواهد شد .
بهت افتخار میکنم ..تو در طی این یک سال ، شکست تحصیلی ، شکست ( شاید ) عشقی ، مشکلات شدید خانوادگی ، افسردگی و دردهای زیاد دیگه ای رو تجربه کردی... تو تنهایی از پس تمامشون براومدی و تسلیم نشدی .
ازت ممنونم و بهت افتخار می کنم.